مهمونی
امروز قرار بود با چندتا از دوستان بریم خونه طاها کوچولو.بچه ها تا همدیگرو دیدن کلی ذوق کردن.عسل که همش سروصدا میکرد.به خیال خودش داشت باهاشون حرف میزد.طاها هم هی سرشوبرمیگردوند طرف عسل بعدبرمیگشت طرف امیرعلی.والبته امیرعلی هم عین خیالش نبود اومده مهمونی.فقط میخورد و میخوابیدوگاهی هم زل میزد به عسل که این چرا اینطوری میکنه!بعدشم که عسل سوار روروک طاهاشده بود و اینور اونور میرفت.خلاصه کلی خوش گذشت.اینم چندتا از عکسهای اونروز خاطره انگیز
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی